تقلب


Image result for ‫شهید حامد جوانی‬‎

بسم رب الشهدا...

خاطره طنز

امتحان عربی داشتیم، منم عربیم افتضاح ولی حامد از هر جهت ممتاز بود.

امتحان عربی هنوز شروع نشده بود بهم گفت:حامد چی شده چرا هولی؟ (شهید و دوستشان هم نامند)

گفتم: حامد من نخوندم آخه، بلد نیستم این معلم هم خیلی سختگیره میشه ورقه ی منم تو پر کنی؟

گفت: نه خیلی اصرار کردم ولی قبول نکرد.

وقتی دید ناراحت شدم گفت: بزار ببینیم موقعیت چی میشه.

گفتم باشه.

امتحان شروع شد منو حامد صندلی هامونو جوری گذاشتیم که اون پشتم بود و طوری که میزش رو میدیدم.

معلم ورقه ها رو داد مشغول شدیم منم الکی مثلا دارم مینویسم زیر چشمی هم دارم حامد رو زیر نظر میگیرم که اشاره ای کنه.

خلاصه بعد از 15 دقیقه دیدم نگام کرد و خندید.

اشاره کردم بیا ورقه منم پر کن اولش قبول نکرد، وقتی دید من باز ناراحتم یه لحظه ای که معلم رفت ته کلاس ورقشو داد به من منم دادم به اون.

منم خوشحال و خندون خیالم راحت.

به به چه حالی داشتم!!!

من که دیدم حامد اسم و مشخصاتشو ننوشته برداشتم اسم وفامیلی حامد رو نوشتم.

گفتم: حتما هول شده یادش رفته بنویسه. خلاصه معلم ورقه هارو جمع کرد منم خوشحال بغلش کردم.

گفتم: ساندویچ دانش آموزی مهمون من.

اونم گفت: تو هم خرما مهمون من آخه باباش خرما میاورد واسه فروش منم که دوس داشتم حامد برام میاورد یا میرفتیم پارکینگشون میخوردیم.

هفته ی بعدش معلم ورقه ها رو اصلاح کرده بود و نفر به نفر صدا میزد. دیدیم منو حامدو صدا نکرد اسم همه رو که خوند، گفت: حامد جوانی..

حامد پاشد رفت بعدش گفت: حامد جوانی تو چرا دوتا ورقه داری؟؟!!!

پس دارین تقلب میکنین.. ؟؟

واااای من یادم افتاد که رو ورقه که حامد خالی گذاشته بود اسم اونو نوشتم اون بیجاره هم اسم خودشو رو ورقه ی خودش.

معلم گفت: من میدونم کار تو نمیتونه باشه تو ممتازی..

حامد جعفری ازت خواسته این کارو بکنی اونم اصلا هیچی نمیگه داره به من نگاه میکنه..

خلاصه گفت: برین هردوتون پیش مدیر، از شانس منو حامد مدیر مدرسه هم کاندیدای شورا شهر شده بود، حال و روزش عالی بود.

معلم قضیه رو گفت.

مدیر بهم گفت: ورقه ی تو کدومه؟ منم یکیشو برداشتم. چون حامد یکیشو 20 نمره ای نوشته بود و یکی رو 16 نمره ای. منم اون 16 نمره ای رو برداشتم گفتم اینه.

گفت: اسمشو خط بزن اسم خودتو بنویس. منم نوشتم، بعد به معلم گفت تمام شد برین سر کارتون با اینا هم کاری نداشته باش.

اومدیم کلاس حامد اون روز تا دم در خونمون بهم گیر داده بود.

آخه مگه تو حامد جوانی هستی؟

منم میگفتم شده بودم دیگههه

تشکر از دوست و رفیق شهید، آقای حامد جعفری


[ بازدید : 336 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ شنبه 11 آذر 1396 ] [ 18:53 ] [ خادم الحسین ]
[ ]
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]